یادداشت های دختر باران
وقتی داشتم از ریسک بزرگی که تو زندگیم کردم و کار و خونواده و همه آنچه که داشتم را رها کردم برای اینکه رویاهامو دنبال کنم، انگار خودم هم داشتم همراه اونها زندگی خودم را از بالا نگاه می کردم. سختی های سال اول فراموش نشدنی هستند، اتفاقاتی که باعث پیدایش این الهه جدید شدند، الهه ای که تازه داره یک قسمت هایی از توانایی های خودش را در شرایط سخت کشف می کنه! جمعه های آرامش ... روز قشنگی داشتم، طبق روال اینجا کلاسهای تحصیلات تکمیلی ساعات بعد از ظهر تشکیل میشه و سال تحصیلی جدید با کلاس "احتمال" دانشکده ریاضی شروع شد. بانوی جوانی که اولین بارش هست این درس را ارائه میده و درس اختیاری که به نظر سخت می رسه ولی برای دوره دکترا به کار میاد. کلاس بعدی هم با دکتر فنگ دوست داشتنی بود، استاد چینی صبور، مهربان و عاشق تدریس. کسی که به نظر میرسه هیچ چیزی ناراحتش نمی کنه، حتی جوابهای عمدا بی ربط بعضی دانشجویان به سوال های ساده او از درس. با اینکه همه با هم آشنا بودیم ازمون خواست خودمون را معرفی کنیم و چقدر معرفی امسال دلچسب تر از پارسال بود؛ با اسم کوچیک، پر از حس دوستی. اریک هم که رفته بود متن جلسه اول را پرینت بگیره، درست وقتی رسید که همه مون خودمون را معرفی کرده بودیم و وقتی استاد ازش خواست خودشو معرفی کنه، اینقدر هول شد که نمی دونست چی بگه و نه تنها ما که حتی دکتر فنگ هم از خنده منفجر شده بود. از آغاز دوباره کلاسها و گرد هم آمدن بچه ها و شور و هیجان دانشگاه و دوباره نوشتن وبلاگم خوشحالم :) یاد گرفتن اینکه به آدمهای دور و برت جدا از حس تعلق عشق بورزی زمان می بره, صبورت می کنه و شاید زیباتر. شمع افروزی زیبایی خاصی دارد مثل تماشای صورت یک نوزاد شعله اش به آٰرامی می رقصد و نور امید به اتاق من در این سرزمین عجیب می تابد...
Design By : Night Melody |